رفتن به محتوا
تلویزیون سام با ۲ سال ضمانت سام سرویس
کد خبر 170848

جرم و جنایت در شهر، داستان مجرمی که سر به راه شد در "ماه عسل"

ساعت 24- در برنامه بیست و سوم ماه عسل احسان علیخانی در گفتگو با عاملان ناخواسته بزهکاری زیر پوست شهر رفت و نقاط تاریک و خاکستری روزهای زندگی نوجوانان بزهکار را شنید و نمایش داد.رویداد های تلخی که زیر پوست شهر رخ میدهد در گفتگو با دو مجرمی که سر به راه شده اند.

photo_2016-06-30_10-31-58.jpg
img alt="" height="375" src="http://www.saat24.com/d/2016/06/30/3/315082.jpg" width="680" />


بچه های کانون اصلاح و تربیت مهمان "ماه عسل"

پریناز فروزان: در برنامه بیست و سوم احسان علیخانی از ایرج و ابوالفضل مهمانان "ماه عسل" دعوت کرد تا وارد صحنه شوند. ایرج متولد سال 75، اهل قرچک و ابوالفضل متولد 76 و اهل تهرانپارس است. ایرج تا اول دبیرستان درس خوانده و به خاطر مشکلات مالی و بیماری و از کارافتادگی پدر مجبور به کار شده و ترک تحصیل میکند. ابوالفضل هم که فقط تا کلاس سوم ابتدایی درس خوانده علت ترک تحصیل خود را به محیط زندگی و محله خود مربوط میداند. او گفت: محله ما جای خوبی نبود و وقتی من بچه بودم امکانات مالی خوب برای ادامه تحصیل نداشتم. کار نمیکردم، به بطالت گذراندم و از سال 89 وارد کار خلاف شدم. 14 ساله بودم که وارد کانون اصلاح و تربیت شدم. پدرم زندانی بود و مادرم به عنوان یک زن تنها نمیتوانست از پس مخارج تحصیل و تربیت من و برادرانم بربیاید.


در شهر چه خبر است؟؟؟


ابوالفضل در آیتمی که مربوط به چند سال قبل میشد خود را این گونه معرفی کرد: من ابوالفضل 15 سال دارم. خاک سفید را که خراب کردند پدرم زندان افتاد و من از 5 سالگی وارد کار مواد فروشی شدم، خودم با کراک شروع کردم و بعد با دوستانم شروع به سرقت اتومبیل، خفتگیری، کیف قاپی و ... کردم. آرایشگری و حرفههای دیگر را در کانون اصلاح و تربیت یاد گرفتم. ابوالفضل از حقایق تلخی گفت که زیر پوست شهر اتفاق میافتد. وی عنوان کرد: من در خاک سفید بچههایی را دیدم که برای اولین بار از دست پدرش مواد گرفته، بچهای را دیدم که مادرش او را به خاطر تهیه پول مواد فروخته بود. بچه 5 سالهای را دیدم که آرزو داشت قمارباز حرفهای بشود ولی الان شاگرد اول مدرسه است. من هم میخواهم به آنها کمک کنم، دیگر نمیخواهم زندگیام را هدر بدهم و حالا که این راه پیش روی من است دوست دارم به دیگران هم این فرصت را بدهم تا مسیر خودشان را تغییر بدهند.


عاقبت یک اشتباه محض


ایرج بیان کرد: از بچگی شیطان بودیم، در یکی از محلههای جنوب شهر زندگی میکردیم و نمیشد زیاد مثبت باشیم. از خودمان پایینتر را میدیدیم. احسان علیخانی تأکید کرد: همان جنوب شهر، کلی آدم بزرگ تحویل جامعه ما داده است. کلی فرمانده، دانشمند، آدمهای گرهگشا و ... فقط این طور نبوده است. ایرج در ادامه گفت: دوستان ناباب زیادی داشتم که من را سمت دعوا و خلاف کشیدند. درس نمیخواندم و در مغازه پدرم میوه میفروختم. پو در آوردن و کاسبی برای من عار نبود، هر چند بعضیها مسخره میکردند که میوه فروش هستم. اشتباه بزرگی کردم و اگر به سمت دعوا نمیرفتم، کارم به اینجا ختم نمیشد. ایرج از اشتباه بزرگ و گذشته تلخ خود گفت: فقط 15 سال داشتم که به جرم دعوای منجر به قتل به کانون اصلاح و تربیت راه پیدا کردم. آن موقع خیلی بچه بودم و متوجه نبودم چه اتفاقی افتاده و به قصد دعوا نرفته بودم. با رفیقم دعوا داشت، من رفتم جدا کنم، او را هل دادم خواستم دوستم را ببرم که از پشت من را زد. به تقلید از دوستانم که چاقو داشتند و با آن خودشان را بزرگ جلوه میدادند من هم چاقو همراهم بود و او را با ضربه چاقو به قتل رساندم. قبل از این 4 نفر را با چاقو زده بودم اما در کلانتری رضایت گرفتم. ایرج که پیش از این پسری آرام و گوشه گیر بود علت تغییر شخصیت خود و گرایش به شرارت را در ترک تحصیل میدانست. وی گفت: در همان سالی که ترک تحصیل کردم همه این بلاها به سرم آمد، در حالی که اگر در کنار تحصیل، کار میکردم میتوانستم پول جمع کنم و حتی ماشین بخرم.

راهنما نداشتم، راه را گم کردم


ابوالفضل اظهار کرد: پدرم زندان و مادرم ناتوان بود. همین مشکلات باعث شد رو به خلاف بیاورم. اولین بار در سن 14 سالگی به جرم خفتگیری دستگیر و زندانی شدم. پول دزدی را خرج خانه نمیکردم. این پول صرف "عشق است" بازی میشد. علیخانی با تعجب پرسید: "عشق است" یعنی چه؟ ابوالفضل پاسخ داد: یعنی پول را بیهدف خرج میکردیم، بزرگتر از خودمان را میزدیم. مثلا در محل دشمنانی هم داشتیم که میخواستند به ما صدمه برسانند ما هم با آنها درگیر میشدیم. وی افزود: از اینکه به زور از مردم پول و اموالشان را میگرفتم واقعا پشیمانم و خجالت میکشم. کانون تفاوتی با زندان ندارد و در هر چهاردیواری که حبس باشی حکم زندان را پیدا میکند. من از سر نادانی به این راه کشیده شدم و کسی نبود که راه و چاه را به من نشان بدهد. الان پدرم که از زندان آزاد شده ما را دور هم جمع کرده، از کودکی قهرمان من پدرم بود، اگر او بود شاید این اتفاق نمیافتد. اگر پدرم کاسب بود کنار او کار میکردم اما پدرم شغل خوبی نداشت و دقیقا شغلش باعث شد که به زندان بیافتد.


مجرمی که با محبت سر به راه شد


احسان علیخانی از ایرج پرسید: از اینکه با چاقو به کسی آسیب میرساندی احساس قدرت میکردی و فکر میکردی بیشتر به تو توجه میکنند؟ ایرج پاسخ داد: از این طریق خودنمایی میکردم ولی اشتباه بود. رفقایم میگفتند تا کی میخواهی دعوا کنی و مشروب بخوری یک بار مسیرت را تغییر بده، پدر و مادرم هم خیلی نصیحت میکردند اما نوجوان بودم و فهم و شعورم کم بود. حالا که سرم به سنگ خورده دیگر دنبال این کارها نمیروم. ایرج گفت: وقتی که حکم اعدامم شکست و دیگر قصاص نبود. گفتم باز برگشتم به جامعه، کسی هست که پیگیر کارهایم باشد. وقتی نماز شب میخوندم مراقبها نصیحتم میکردم. اما تا قبل از آن تصوری از زندان و اعدام نداشتم. زندان را در کارتون "لوک خوش شانس" و دالتون ها دیده بودم. وقتی فهمیدم کسی که با چاقو زدم کشته شده تا سه ماه افسرده بودم. نمی خواستم این اتفاق بیافتد چون او هم رفیقم بود. سه ماه اول مدام با بچههای کانون دعوا میکردم و به انفرادی میرفتم، تا اینکه آقای قربانی رئیس فرهنگی کانون نصیحتم کرد و من را به سمت نماز و قرآن و احکام برد و با من رفاقت کرد. دیدم این خیلی بهتر از دعوا کردن است. وی افزود: اول محله و محیط را مقصر میدانم و بعد خودم را خیلی مقصر میدانم. علیخانی بیان کرد: جدا از سن کمی که داشتی، اما از همان محله شما دکتر و مهندس بیرون نیامده یا کاسب و کسی که رزق و روزی حلال دربیاورد نیست؟ در همه محلهها آدم خوب پیدا میشود. ایرج گفت: همه جا خوب و بد دارد اما رفیق ناباب هم زیاد داشتم.


معجزه رفاقت


ابوالفضل گفت: از ابتدا از کاری که کردم پشیمان بودم و میدانستم که آدمهای خلافکار به زندان میرود. از کودکی هم از کسانی که از زندان آزاد میشدند میترسیدم تا اینکه خودم زندانی شدم. در کانون ورزش میکردم. در رشته کشتی قهرمان استان شدم آقای قربانی هم که مسئول باشگاه بود به من مدال و جایزه داد و من را به ادامه ورزش تشویق کرد. علیخانی پرسید آقای قربانی با شما چه رفتاری داشت که با او رفاقت کردید؟ ایرج عنوان کرد: آقای قربانی در حق ما پدری کرده، حرفهایی که میزند به خاطر خود ماست و صلاح ما را می خواهد. نه فقط آقای قربانی، بلکه آقایان رستمی، اسدی و سایر مراقبان کانون به ما کمک کردند. ابوالفضل عنوان کرد: آقای قربانی بیشتر از دیگران با ما صمیمی میشد، رئیس کانون آقای رستمی هم به ما کمک میکرد، ولی آقای قربانی ما را دوستانه نصیحت میکرد و باورش میکردیم. به همین خاطر ما دوستش داریم و به حرفش گوش کردیم. ایرج بیان کرد: آقای قربانی در حق من پدری کرد و من او را پدر صدا میکنم. ابوالفضل گفت: آقای قربانی از اول برای من آقای قربانی بود و خیلی دوستش دارم اما سعی نکردم برایش اسمی انتخاب کنم.


از محبت خارها گل میشود...


احسان علیخانی از آقای قربانی دعوت کرد تا وارد صحنه "ماه عسل" شده و پس از سالها ایرج و ابوالفضل با او دیدار کنند. قربانی در پاسخ به سؤال علیخانی در بیان چرایی انتخاب این شغل اظهار کرد: من سرباز زندان بودم و از آن جایی که با این کار آشنایی داشتم بعد از اتمام خدمتم در آزمون استخدامی شرکت و به کانون راه پیدا کردم. اما مجبور به انتخاب این شغل نبودم. انتخابهای دیگری هم داشتم ولی در نهایت کانون را انتخاب کردم، ابتدا وارد حوزه تربیت بدنی و در نهایت مسئول فرهنگی کانون شدم. وی توضیح داد: کانون زندان نیست و بهنوعی محل نگهداری اطفال زیر 18 سال است و زندان به آن اطلاق نمیشود. احسان علیخانی در اعتراض به این ادعا اذعان داشت: کانون قفل دارد و باز کردن این قفل در اختیار افراد و بچههای آن نیست. کانون هم زندان است. اسمش را عوض نکنیم. اصلاح و تربیت است ولی وقتی یک دری بسته است حتما ماهیتش زندان است. قربانی توضیح داد: محیط کانون به گونهای است که تمام پرسنل با این بچهها زندگی میکنند. بیشتر بچههای کانون کمبود محبت داشتند و دوست خوب نداشتند. اگر کسی باشد که بتواند این بچهها را هدایت کند هیچ کدامشان دنبال خلاف نمیروند. اما آنها یک راهنمای خوب در زندگی نداشتند. ما با شناختی که از این بچهها پیدا میکنیم تشخیص میدهیم که اگر به آنها محبت و توجه بشود به دنبال خلاف نمیروند.


در برخورد با بچه ها موضع نمیگیریم


علیخانی پرسید: از روز اول نسبت به آنها و جرمشان موضعی ندارید؟ قربانی پاسخ داد: ما به جرم آنها نگاه نمیکنیم چون این موضوع در رفتار و واکنش ما تأثیر میگذارد. ما به عنوان یک نفر که به کمک، راهنما و مشاوره نیاز دارد نگاه میکنیم و از طریق محبت کردن به آنها نزدیک میشویم و نیازی به جذب نیست خودشان به سمت ما کشیده میشوند. علیخانی عنوان کرد: در کانون به لحاظ آموزشی، ورزشی و .. شرایطی فراهم است که در جاهای دیگر نیست و شما بچهها را سفر میبرید. ایرج گفت: من به مشهد، قم و شمال برای مسابقات قرآنی سفر کردم. زمانی که حکم من قصاص بود آقای قربانی به من اعتماد کرد و برای این که روحیهام تغییر کند من را به زیارت امام رضا(ع) برد. وقتی محبت او را دیدم از اعتمادش سوءاستفاده نکردم و سعی نکردم فرار کنم. علیخانی پرسید: یعنی تو به فرار فکر کردی؟ ایرج پاسخ داد: در آن سفر آزاد آزاد و بدون دستبند و پابند بودیم. خیلی برای فرار وسوسه شدم و به فرار فکر کردم اما به خاطر اطمینان و اعتماد آقای قربانی این کار را نکردم. فکر کردم اگر بروم برای آقای قربانی و سایر مسئولین کانون بد میشود.


مهارت آموزی در کانون


علیخانی از قربانی پرسید: چرا مسئولیت همراه بردن امثال ایرج را میپذیرفتید در حالی که میتوانستید این کار را نکنید؟ قربانی اذعان داشت: از نظر قانونی درست است اما از نظر اخلاقی و انسانی نه، بالاخره وقتی ما با این بچهها زندگی میکنیم و رابطه بین ما برقرار میشود. این رابطه ما را تحریک میکند بچههایی که خوب شدند و تغییر کردند را همراه خود ببریم. البته چون حکم ایرج قصاص بود با رایزنی مدیر کانون با قضات مربوطه اجازه مسافرت را برای او گرفتیم. ما این بچهها را مثل خانواده خودمان میدانیم. در کانون کلاسهای مختلف آموزشی و کارگاههای اشتغال و حرفه آموزی داریم. وقتی بچهها آزاد میشوند هنری بلدند که به پشتوانه آن میتوانند اشتغال داشته باشند. وی در خصوص حکم ایرج گفت: حکم ایرج قصاص بود، اما وقتی در سال 92 قانون قضایی برای بچهها سبکتر شد، با دفاعیه وکیل ایرج، بر اساس قانون جدید به جرم او رسیدگی شد. حکم قصاص نقض و به 5 سال حبس و پرداخت دیه تبدیل شد.


درد دلهای تأمل برانگیز ابوالفضل


علیخانی با اشاره به واقعیت جامعه در خصوص پذیرش و باور عموم مردم نسبت به این کودکان پرسید بعد از آزادی و ورود به اجتماع چه کردید؟ ابوالفضل گفت: من در کانون معرقکاری یاد گرفتم ولی با این مدرک نتوانستم کاری کنم. بیشتر شاگردی کردم ولی چون دید بعضی از مردم به خاطر سابقهای که داریم نسبت به ما تغییر نکرده، همیشه به ما سرکوفت می2زنند. در حالی که ما تلاش میکنیم که خودمان را به آنها ثابت کنیم. در حال حاضر در یک رستوران کار میکنم و صاحبکار خوبی دارم. تا الان 5 بار شغل عوض کردم. در مغازههای تولید کفش، ساندویچی و ... مشغول شدم. اما من را بیرون کردند چون نسبت به سرکوفتها و طعنههایشان پرخاش کردم. وقتی به من میگویند تو آدم بشو نیستی صد در صد حرکت پرخاشگرانهای میکنم. وقتی من دارم تلاش میکنم که خودم را ثابت کنم و به زندگی برگردم، انتظار دارم که کمکم کنند وقتی چنین فکری درباره من میکنند ناراحت میشوم. وقتی به من سرکوفت میزدند میگفتم: من اشتباه کردم، اگر میخواستم دوباره خلاف کنم چرا باید شاگردی تو را بکنم. من هم غرور دارم، آمدم و معذرت خواهی میکنم، من را ببخش. من به آنها حق میدهم. چون یک دورهای نادان بودم، هنوز هم هستم اما میخواهم تا دیر نشده و فرصت دارم به زندگی برگردم. دوست داریم به ما کمک کنند. وی افزود: الان که در کنار خانوادهام دارم از صفر شروع میکنم واقعا زندگی خیلی سختی را داریم میگذرانیم. بارها برای کار خلاف وسوسه شدم اما به خاطر اینکه به پدرم و مسئولین کانون و مهم تر از همه به خودم قول دادم که دوره این کارها تمام شده است، به سمت خلاف نمیروم.


چه باید کرد؟


ایرج عنوان کرد: من هم دوست دارم که دوباره به جامعه برگردم. از صفر شروع کردم و دوست دارم مثل هم سن و سالانم ماشین و حساب بانکی داشته باشم و دارم کار میکنم تا به آن رده برسم. 4 سال است که از زندگی عقب افتادم. میخواهم جبران کنم اما همه به چشم دیگری به من نگاه میکنند. در کانون مدرک آرایشگری و معرقکاری گرفتم، ادامه تحصیل دادم و آخر این ماه دیپلم میگیرم و در حال حاضر در میوه فروشی پدرم کار میکنم. احسان علیخانی اذعان داشت: بزرگترین ماجرا این است که من نوعی باید بتوانم این بچهها را در جامعه بپذیرم. باید باورشان کنیم و به آنها فرصت بدهیم. خیلی از ما ممکن است نه تنها کمکی نکنیم بلکه سرکوفت هم بزنیم. گرهی که باز نمیکنیم هیچ متلکهای بیفایده هم بیاندازیم. وی تصریح کرد: ضمن اینکه به جامعه هم باید کمی حق داد الان آدمها به برادر و صمیمیترین رفیقشان نمیتوانند اعتماد کنند، در چنین شرایطی برای کمک به این بچهها چه باید کرد؟ قربانی عنوان کرد: باید فرهنگسازی کنیم چون این بچهها بدون قصد و نیت و با افکار بچه گانه به این سمت کشیده شدند. ما به این بچهها در کانون اعتماد کردیم و نتیجهاش را دیدیم. مردم هم باید همین اعتماد را به همراه محبت داشته باشند.


داستان اعتماد به اسماعیل


در بخش پایانی آقای جعفری یکی از مسئولین بازنشسته کانون روبروی علیخانی نشست تا داستان اسماعیل را تعریف کند. اسماعیل نوجوان محکوم به اعدامی بود که سال 67 از آقای جعفری تقاضای متفاوتی میکند. جعفری بیان کرد: با اسماعیل مدت زیادی زندگی کردیم و مجبور بودیم برای کم کردن دردها و آلام او و دیگر بچهها با آنها طرح رفاقت بریزیم. روزی اسماعیل به من گفت: مادرم سخت بیمار است و به هر دری میزنم نمیتوانم مرخصی بگیرم. اجازه بدهید من بروم، قول میدهم بعد از دیدن مادرم برگردم. این بود که به او اجازه دادم رفت و سر ساعتی که گفته بود برگشت. در شرایطی که جرمش قتل و حکمش اعدام بود با توکل به خدا و شناختی که از او داشتم اجازه دادم برود. او برگشت و بعد از چند روز حکم اجرا و اسماعیل اعدام شد. از آن جایی که پسر با معرفت و خوبی بود نیت کردم که نام پسرم را اسماعیل بگذارم و این کار را کردم. جعفری گفت: درصد کمی احساس ترس کردم اما به خاطر باوری که نسبت به او داشتم با توکل به خدا به او اجازه رفتن دادم. اسماعیل فرزند آقای جعفری عنوان کرد: تا امشب ماجرای چگونگی انتخاب اسمم را نمیدانستم.


مثل عقاب زندگی کن!


قربانی در اذعان داشت: برای اطمینان به بچههای کانون و پذیرش آنها در جامعه رسانه هم می تواند در این زمینه کار کند و در تغییر نگاه مردم مؤثر باشد. ابوالفضل از آرزوهایش گفت: دوست دارم زندگیام بهتر از این باشد و در جامعه به اندازه خودم باشم، دور از دید نباشم و اگر در دید هستم به عنوان آدم بد نباشم. ایرج نیز اظهار کرد: آرزویم این است که پدر و مادرم مثل 4 سال پیش سالم باشند، الان خیلی شکسته شدند و مادرم پیر شده و موهایش کاملا سفید شده، پدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده و من خودم را مقصر میدانم. باید کارهای مثبتی انجام بدهم که دلشان را شاد کنم و کمی هم پول داشته باشم تا به پدر و مادرم برسم. پدر و مادرم را خیلی دوست دارم. من برای زندگی ساده و آسانی که دارم خدا را شکر میکنم. علیخانی پرسید: اگر دوستان ناباب دوباره به سراغت بیایند چه میکنی؟ ایرج پاسخ داد: دیگر به کسی کاری ندارم، مثل لاکپشت زندگی میکنم، سرم در لاک خودم است. علیخانی با رد این موضوع تأکید کرد: این طوری هم خوب نیست، باید مثل عقاب زندگی کنی ولی بدانی کجا میروی و مینشینی...

ماه عسل در لاس وگاس

احسان علیخانی در آغاز قاب بیست و سوم "ماه عسل" به برنامه بیست و دوم و دیروز دیروزماه عسل پرداخت که از جهت توجه، همراهی و همدردی و درک مخاطبان بینظیر بود. نکته مهم و با اهمیت این است که برخی اوقات فراموش میکنیم که به آرزو، رؤیا و آمال دیگران احترام بگذاریم و فکر میکنیم چون ما این شکلی فکر میکنیم و هدف و آرزوی خودمان بزرگ و درست است پس اگر شکل آرزوی دیگری با ما تفاوت داشته باشد میتوانیم به او بتازیم و آرزوها و اهدافش را زیر سؤال ببریم. اگر همه به این شکل نگاه کنیم دنیای بی نمک و بیرحمی خواهیم داشت و هرچه قدر جلوتر میرویم و بیشتر زندگی میکنیم باید یاد بگیریم که به خواسته آدمها احترام بگذاریم و حداقل در تقابل با آن سکوت بکنیم. شاید برای آن آرزو دلیلی دارد که برای ما قابل درک و یا مهم نباشد. وی همچنین با تشکر از اظهار نظرات و پیشنهادات مخاطبین گفت: این نشان دهنده این است که برنامه ما پویایی دارد و امیدوارمان میکند. علیخانی همچنین با اشاره به مخاطبین "ماه عسل" در خارج از کشور گفت: عزیزانی که از لاس وگاس "ماه عسل" را تماشا میکنند نکته عجیبی است و خیلی برای ما جذاب است و یک بار دیگر ممنون همه هموطنانی هستم که در سراسر دنیا محبت دارند و برنامه ما را تماشا میکنند.

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تازه‌ترین خبرها